سلام به همه ي دوستان،
امروز چشمم به يك شعر زيبا خورد كه تصميم گرفتم در وب بزارم تا شما هم لذت ببرين. لطفا اگه شما هم شعري در نظرتون هست تو وب ارسال كنين. شعر زير از شاعر رضا زاده هست. اگه شما هم بعد خوندن شعر نظر و تحليلي دارين تو "كامنت" بفرستيد. درونمايه اين شعر درد هست،اما برام هميشه سوال بوده كه شاعر از چه دردي حرف مي زنه؟"باران شو و ببار كويرم كه تشنه تن هر بوته بوته گونم درد مي كند" بنظر شما بارون اشاره به چه چيزي داره كه بوته هاي گون منتظرشن؟ و تو بيت آخر شاعر چرا بيان مي كنه "حرف از تو مي زنم دهنم درد مي كند"؟ آيا شاعر منتظر چيزي هست كه خودش و اجتماع بهت زده رو از حس درد رهايي ببخشه؟
درود
آريا
دستم، دلم، سرم نه،... تنم درد می کند!
دستم که می زنی، بدنم درد می کند!
جوراب و کفش من، کت و شلوار آبی ام
تا دکمه های پیرهنم... درد می کند!
در ذاتِ جمله های من، اندوه ریختند!
مصرع به مصرعِ سخنم درد می کند!
با اجتماعِ بهت زده، جمعِ بی جنون...
هر لحظه هر کجا که "مَنم" درد می کند!
احساس می کنم که خطوط پیاده رو...
-در لحظه ي قدم زدنم درد می کند!-
جمعند ابرهای جهان در نگاهِ "او"
اشك است اشك... چشمِ "او"، درد می کند!؟
حتی همین غزل که شبیه خود من است
-تا بیت بیت می شکنم- درد می کند
باران شو وُ ببار! کویرم که تشنه تن
هر بوته بوتۀ گَوَنَم درد می کند
"مورفینِ" بوسه های تو، خوابم نمی کند
مژّه به مژّه دوختنم دَرد می کند
ای "عاشق توام " وَ تو ای " دوست دارمت"
امروز چشمم به يك شعر زيبا خورد كه تصميم گرفتم در وب بزارم تا شما هم لذت ببرين. لطفا اگه شما هم شعري در نظرتون هست تو وب ارسال كنين. شعر زير از شاعر رضا زاده هست. اگه شما هم بعد خوندن شعر نظر و تحليلي دارين تو "كامنت" بفرستيد. درونمايه اين شعر درد هست،اما برام هميشه سوال بوده كه شاعر از چه دردي حرف مي زنه؟"باران شو و ببار كويرم كه تشنه تن هر بوته بوته گونم درد مي كند" بنظر شما بارون اشاره به چه چيزي داره كه بوته هاي گون منتظرشن؟ و تو بيت آخر شاعر چرا بيان مي كنه "حرف از تو مي زنم دهنم درد مي كند"؟ آيا شاعر منتظر چيزي هست كه خودش و اجتماع بهت زده رو از حس درد رهايي ببخشه؟
درود
آريا
دستم، دلم، سرم نه،... تنم درد می کند!
دستم که می زنی، بدنم درد می کند!
جوراب و کفش من، کت و شلوار آبی ام
تا دکمه های پیرهنم... درد می کند!
در ذاتِ جمله های من، اندوه ریختند!
مصرع به مصرعِ سخنم درد می کند!
با اجتماعِ بهت زده، جمعِ بی جنون...
هر لحظه هر کجا که "مَنم" درد می کند!
احساس می کنم که خطوط پیاده رو...
-در لحظه ي قدم زدنم درد می کند!-
جمعند ابرهای جهان در نگاهِ "او"
اشك است اشك... چشمِ "او"، درد می کند!؟
حتی همین غزل که شبیه خود من است
-تا بیت بیت می شکنم- درد می کند
باران شو وُ ببار! کویرم که تشنه تن
هر بوته بوتۀ گَوَنَم درد می کند
"مورفینِ" بوسه های تو، خوابم نمی کند
مژّه به مژّه دوختنم دَرد می کند
ای "عاشق توام " وَ تو ای " دوست دارمت"
حرف از تو می زنم... دَهَنم درد می کند
شاید شاعر اون احساس خوب و لذت بخشی رو که باید ارزندگی داشته باشه نداره و فکر میکنه تو زندگیش یه کمبود بزرگی وجود داره که به این سادگیها قابل جبران نیست و یه چیزی مثل بارون - که اون فقط میتونه علاج خشکیه یه کویر باشه- رو احتیاج داره تا بشه با اون خشکیه زندگیش رو برطرف کنه. و اونجایی هم که شاعر میگه "حرف از تو میزنم دهنم درد میکند" احتمالا میخواد نا امیدی شاعر رو نشون بده از باریدن اون بارون تو زندگیش و اینکه اینقدر درباره ی این گفته که دیگه توان و امیدی براش نمونده و خسته شده . و اینکه شاعر فکر میکنه همه با اون هودرد هستن و مشکل اون رو دارن و یا اینکه مشکل اون رو درک میکنند معمولا این شعر ها رو راجع به ظهور یه منجی میگن که میتونه همه بدی ها رو از بین ببره البته تو ایران امام زمان هستش. یعنی من اینجوری فکر میکنم.شاید هم راجع به آزادی باشه. ازادی از سکوت و یکنواختی.
ReplyDeleteFereshteh