Tuesday, November 9, 2010

داستان "به كي سلام كنم" روايت دردناك زني به نام كوكب خانم هست. كوكب خانم و شوهرش حاج اسماعيل از طبقه پايين اجتماعي هستند. كوكب خانم بعد از، از دست دادن شوهرش حاج اسماعيل با سختي هاي زيادي مواجه مي شود. فرزند آنها ربابه با شوهري بد اخلاق در خانواده اي كاملا مرد سالار ازدواج مي كند. ربابه صاحب دو فرزند به نام مسعود و منصور مي شود. كوكب خانم براي ديدن نوه و دخترش گاهي به ديدن آنها مي رود اما پي مي برد كه دخترش زندگي سختي را با شوهرش دارد، خانواده مرد سالار دامادش ربابه را بسيار آزار مي دهد. حتي بعد از مدتي داماد كوكب خانم به او ديگر اجازه نمي دهد كه به خانه آنها سر بزند. كوكب خانم سالهاي آخر عمر خود را به تماشاي بارش برف، همنشيني با عنكبوت و تنهايي خود سر مي كند.

نقد داستان:
نویسنده در این داستان از تکنیک تک گویی درونی به خوبی استفاده کرده است و توانسته است با استفاده ازاین تکنیک ، متناسب با تجربه های زیسته شخصیت اصلی داستان که یک زن است ، فضای تجربی زنانه ای در داستان فراهم آورد و با ایجاد حس سمپاتی میان خواننده و شخصیت اصلی داستان ، خواننده را در این تجربه ها سهیم کند و با هنرمندی این تجربه های زندگی زنان را فارغ از سنت داستان نویسی مردانه ، بیان کند .
یکی از شاخصه های این داستان شخصیت پردازی آن است که از خلال تلفیق تک گویی درونی کوکب با روایت دانای کل محدود ، به خوبی شکل  گرفته است. کوکب سلطان زنی تنهاست که به شدت در تقابل با موقعیت اجتماعی خویش است و این تقابل به تنهایی او در سراسر داستان دامن زده است . او آنقدر تنهاست که رفاقت با عنکبوت را غنیمت می شمارد. بعد از گم شدن همسرش نقش او را نیز در زندگی به عهده می گیرد و حتی شغل او را نیز. او زنی سنتی بوده است که در اثر معاشرت با خانم مدیر و به تاسی از او ، دچار تغییر سبک زندگی از"زنِ زن"  به "زنِ مرد"
( Androgyny)می شود و از نقش جنسیتی مقرر خود فراتر می رود و لحن معترض او در سراسر داستان از تقابل این تغییر سبک با موقعیت اجتماعی خود و دخترش ناشی می شود.
خانم مدیر از جمله شخصیت های مهم و تاثیر گذار داستان است . او نمونه ی یک (Modern woman) است. زن امروزی به تعبیر سیمون دوبووار که در سطح یک مرد می اندیشد و عمل می کند و کوکب سلطان تحت تاثیر اوست. حتی تاثیر شخصیت او را بر حاج اسمعیل نیز می بینیم.حاج اسمعیل نیز شخصیت ( Androgyny) دارد. کوکب خطاب به دخترش می گوید : "پدرت تو را قنداق می کرد ، لالایی می خواند ،
می شستت و به گردشت می برد..." در داستان او مردی است که زن وجودش را زندگی می کند وبه همین دلیل تنها نکته ی شیرین زندگی کوکب در داستان فلش بک هایی است به خاطرات شیرین او با حاج اسمعیل . در عوض ربابه شخصیتی است که در داستان تابع و منفعل است.
 او کاملا به تعبیر سیمون دوبووار ، جنس دوم ( second sex ) است و همان "دیگری" است . بدون استقلال مادی و شخصیتی است و هویت او در سایه ی مردی که نان آور دو بچه اش است ، تعریف می شود.استدلال او در برابر اعتراض مادرش به وضعیت او این است که صاحب دو بچه است و چه می تواند بکند.در واقع تصویر زن فرشته گون و از پیش ساخته شده ی "مادر" از او زنی ساخته است که تمام ناملایمات را تحمل می کند و عملا شیوه ی زندگی اش در داستان یک خود زنی به تمام معناست. داماد کوکب نیز یک شخصیت" مردِ مرد" است و شکاف جنسیتی بین او و ربابه تا آخر داستان باقیست و گویی هر لحظه عمیق تر می شود و در قالب شخصیت ایستایش در داستان باقی می ماند.
 کوکب بسیار تلاش می کند که فرزندش را از شرایطش آگاه کند اما در نهایت این جامعه ی مردسالار است که در قالب دامادش پیروز میدان است و ربابه برای ایفای نقش مادر و همسر فرشته گون در خانواده تن به هرذلتی می دهد و از قضا چنان که در داستان می بینیم خانم مدیر خانوادهای ندارد و این شاید نقدی بر ساختار خانواده باشد.  به طور کلی زنان در این داستان برای رسیدن به آزادی با موانع زیادی روبرو هستند .
 در داستان چند بار به نقل از خانم مدیرشرایط حال زنان بسیاردشوار و بد ترسیم می شود :"سعی داری ربابه را از طبقه ی خودش دربیاوری ، دیگر نمی دانی زن از طبقه ی زحمت کش است" و یا در جایی دیگر می گوید : " هر طور که حساب کنیم زن معناً از طبقه ی زحمت کش است ."
اما تصویر پایانی داستان که کمک کردن زن و مرد جوان به کوکب است ، نوید آینده ای روشن است. نویسنده با استفاده از تکنیک نشان دادن به جای گفتن ، به زیبایی با شرح لباس های این دو جوان ، تصویری مدرن و امروزی از آنان می سازد  و شاید آرزوی زمانه را از زبان کوکب سلطان ، بیان می کند ، آنجا که در ذهن او نفوذ میکند و به جای او خیال می کند : "...خیال کرد که این جوان دامادی است که آرزو داشت ، داشته باشد و این زن دختر خودش است .... " و این تصویر پایانی می تواند آغاز یک حرکت باشد و به قول محسن نامجو : " شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاید که آینده از آن ِ ما...."

منبع:
نويسنده نقد: زهرا عبدي
http://naghed86.blogfa.com/post-1.aspx

2 comments:

  1. I think the story also wants to show that women like talhing very much esp. talking about their problemsto others to become comfortable i.e. unlike men the women like to outlet themselves as the main character of this story that is a woman who is narrating her story with all problems she standed. the firse part of this story is just talking about so many problems in that period of time such as water shortage, heavy snow, death a dear person, losing her husband and so many other problems , but at the end of the story the writer shows that Kokab is hopeful to the future and just wanted to be calm by saying her story. because as I read Simin Daneshvar's ideas about story , she was said that she doesn't like the stories which has unhappy ending , because sadness wxist so much and the thing that all need is happyness and the story should be happy,stimulant and exciting for readers.

    Fereshteh

    ReplyDelete
  2. after reading the story i really felt sympathy toward Mrs. Kokab. that`s a gray fate that can transpire for lots of women in under developing communities. Kokab couldn`t afford her life and send her daughter Robabeh to school. in consequence, Robabeh has accepted what she was suffering from her husband.

    That Robabeh couldn`t stand with that situation is very obvious to readers, however, Robabeh made her mind up to keep on her life with that rude husband. why Robabeh decided that`s way? Obviously, if her mother could have gave her the chance to be educated, she would think less conservative.

    I think women of that communities were almost conservative and obedience of their husband. maybe in such communities the people even are not aware to be protester and that is what makes situations worse.


    Arya

    ReplyDelete